مرده بود ، اما خودش را زنده کرد ! کدام نسیم بهاری در چله زمستان آمده که اینگونه کفنش را دریده ، و سبز شده ! و کدام سوز زمستانی ، سبزی را از تن بریده و خشک شده ! دیگر هیچ چیز سر جایش نیست ،هی هیچ چیز ! و این شامل عقل هم می شود !
اشتراک گذاری در تلگرام
دختر ، همان که روحش ظریف و حساس ، دنیایش رنگین و زیبا ، قلبش آینه و شکننده ، غروری از بهار جوانی ، شادی از مهربانی ، تلاشی بیش از توان ، مقاومتی بیش از جان ، چشمانی ببینده عشق ، وجودی سازنده محبت ، طراوتش همچون گل ، ذوقش همچون کودک ، مهرش همچون مادر ، عشقش همچون فرزند دختر که از همان ابتدا مادر است ، مادر عروسک هایش دختر که از همان ابتدا دلبر است ، دلبر پدرش دختر که از همان ابتدا همدم است ، همدم مادرش دختر که از همان ابتدا خواهر است ، خواهر رفیقش دختر که
اشتراک گذاری در تلگرام
می دانی گمان می کنم در زندگیمان ، فقط یک تو وجود دارد ! همان تویی که هیچگاه شما نمی شود ! همان تویی که هیچگاه در میان زندگیت گم نمی شود! همان تویی که بوده ، هست و خواهد ماند ! همان توی لحظه تنهایی ها ، لحظه شادی ها و غم ها ، همان که اولین نفر است برایت ، پناهت ، دلگرمیت ، امیدت ، نجاتت. همان که اول از همه صدایش می کنی و دنبالش می گردی تا پیدایش کنی تا کنارش باشی تا دلآرامت باشد . همان تویی که هیچگاه نباید در زندگیت گمش کنی ، و گرنه خودت را سرگردان
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت